- دندانی کردن چیزی را ؛ دندان در آن فروبردن. گاز زدن چنانکه سیب را.
- || شرمنده کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از مجموعه مترادفات ص 134 ). شرم زده کردن. شرمگین ساختن. ( ناظم الاطباء ) :
صبح را شرم شکرخند تو دندانی کرد
غنچه گل به کدامین لب و دندان خندد.
صائب ( از آنندراج ).
|| غذایی از گندم برای برآمدن دندان بچه. آشی که برای طفل نودندان پزند. ( یادداشت مؤلف ). || گردن بندی از خرماخرک یا گندم که گاه ِ دندان برآوردن به گردن طفل آویزند که بخاید تا دندانها سخت شود. ( یادداشت مؤلف ). || گوسفند یا میش و گاو که به کسی سپارند تا از پشم و روغن و نتاج آن نفع گیرد و اگر نمیرد معیری بجای آن دیگری خرد و هم آن نفع به مالک همیشگی بدهد: پنجاه دندانی دارم ؛ یعنی پنجاه رأس گوسفند و میش و گاو عاریتی دارم. ( یادداشت مؤلف ). در آذربایجان ( خلخال ) آن را دندان به دندان نامند.دندانی. [ دَ نی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به دندانه. ( از انساب سمعانی ).
دندانی. [ دَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن علی نصرانی ، مکنی به ابوعلی منجم. او راست : کتاب صناعة التنجیم. ( ابن الندیم ). از منجمان معروف قرن سوم هجری است که کتابی به نام صناعة التنجیم در احکام نجوم دارد و ابن ندیم می نویسد که کتاب وی را کهنه یافتم ، از این قرار باید قبل از قرن چهارم باشد چه خود ابن ندیم در 385 هَ. ق. درگذشته است. ( یادداشت مؤلف ).