دندانه دار. [ دَ دا ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) دندانه دارنده. مضرس. هر چیز که دارای دندانه ها باشد. ( ناظم الاطباء ). ذوالتضاریس. ( یادداشت مؤلف ) : چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دارساق من خایید گویی بند دندان خای من.خاقانی.خنجر او ساخته دندان نثارخوش نبود خنجر دندانه دار.نظامی.مشرف الاوراق ؛ با برگ های دندانه دار. ( یادداشت مؤلف ).
laciniate (صفت)شکافته، چاک دار، دندانه دار، حاشیه دارjagged (صفت)نا هموار، دندانه دار، مضرسdentate (صفت)دندانه دندانه، دندانه دار، مضرسserrated (صفت)دندانه دارtoothy (صفت)دندانه دار، دارای دندان مضرس، دندان نماdenticulate (صفت)دندانه دار، گنکره دارdenticulated (صفت)دندانه دار، مضرس، گنکره دارpectinate (صفت)دندانه دار، شانه ای، شانه دارpectinated (صفت)دندانه دار، شانه ای، شانه دار
ذوالتشاریف. [ ذُت ْ ت َ ] ( ع ص مرکب ) کنگره دار. با بریدگیها. دارای دندانه ها. صاحب کنگره ها و شرفه ها، از برگ و مانند آن.خیاره دار. [ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) چیزی که پهلوهای بسیار داشته باشد. ( آنندراج ) . کنگره دار. دندانه دار. ( یادداشت مؤلف ) :اگر بفکر کمندت فتد خیال چمنخیاره دار بروید کدو بفصل بهار. اشرف ( از آنندراج ) . ... [مشاهده متن کامل] خیاره دار نماید ز بس که موج شکستفشرده همچو خیاری دلم ز هر سویش. محمدقلی سلیم ( از آنندراج ) .زیگزاگ+ عکس و لینک