- دندان به هم فشردن ؛ در حالت خشم و نفرت فشار دادن دندانهای زیرین و زبرین بر هم :
از بس فشرده ام به هم از جور روزگار
دندان من چو بخیه به دندان نشسته است.
کلیم ( از آنندراج ).
|| با دندان فشار دادن بر. || تحمل. بردباری. شکیبایی نمودن. ( یادداشت مؤلف ) : روباه بر این عقوبت نیز دندان بیفشرد. ( سندبادنامه ص 328 ). || پافشاری و مقاومت کردن. رجوع به دندان افشاردن شود.- دندان بر ( به ) جگر ( بر دل ،به دل ) فشردن ؛ دل بر هلاک نهادن و جرأت بر کار دشوار نمودن. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
دندان به دل چگونه فشارم که می شود
لب باز کردنت پر پرواز بوسه را.
صائب ( از آنندراج ).
آسوده هرکه ترک حرام و حلال کرددندان فشرد بر دل و تن را خلال کرد.
قاسم مشهدی ( از آنندراج ).
رجوع به ترکیب «دندان بر جگر... گذاشتن » شود.