دندان زنی

لغت نامه دهخدا

دندان زنی. [ دَ زَ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی دندان زن. دندان زدن. || عدوات و دشمنی و خصومت. ( ناظم الاطباء ). برابری کردن. ( انجمن آرا ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ) :
کسی که با تو به دندان زنی برون آید
بود زمانه مر او را به قهر دندان کن.
سوزنی ( از آنندراج ).
رجوع به ماده دندان زدن شود.

فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی دندان زن . عداوت و دشمنی و خصومت .

پیشنهاد کاربران

بپرس