دنبه

/donbe/

معنی انگلیسی:
fat, fat(tail)

لغت نامه دهخدا

( دنبة ) دنبة. [ دِن ْ ن َ ب َ ] ( ع ص ) کوتاه بالا. ( منتهی الارب ).
دنبه. [ دُم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) آن جزء از گوسفند که به جای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربش است. ( ناظم الاطباء ). دم نوعی از گوسپند که پهن باشد که هندیان آن را چکتی نامند. ( آنندراج ) ( غیاث ). الیة. دم نوعی از گوسپندان که چرب و کلان شود. چربوی دنبال قسمی از گوسپند. ( یادداشت مؤلف ). دنباله گوسفند. ( از لغت محلی شوشتر ) :
چو پوست روبه بینی به خان واتگران
بدان که تهمت او دنبه به شدکار است.
رودکی.
فربه کردی تو کون ایا بدسازه
چون دنبه گوسفند در شب غازه.
عماره مروزی.
شتروار ارزن بدین هم شمار
همان دنبه و مشک و روغن هزار.
فردوسی.
این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک
آنکه چو دنبه ست و آنکه خشک و نزار است.
ناصرخسرو.
از دنبه چون بماند نومید و بی نصیب
خرسند می شود سگ بیچاره بُاستخوان.
ناصرخسرو.
بسی خنجر بریده ست او به دنبه
شکسته ست آهنینه بآبگینه.
ناصرخسرو.
دولت به من نمی دهد از گوسفند چرخ
ازبهر درد دنبه و بهر چراغ پیه.
خاقانی.
به دنبه بش بوسعد طفلی از نوشهر
به قندز لب بونجم روبه از تهلاب.
خاقانی.
چون شکم خود را به حضرت درسپرد
گربه آمد پوست آن دنبه ببرد.
مولوی.
شاه را گفتا که تا گشتی تو شاه
چربی از دنبه بشد زین جایگاه.
عطار.
خانه خالی و دنبه فربه دید
گربه درجست و سفره را بدرید.
سعدی.
چون مرغ به طَمْع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند.
سعدی.
از دنب لابه سگ طلب دنبه می کند
وآماس بازمی نشناسد ز فربهی.
ابن یمین.
چار ارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست
رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و گوشت زر.
بسحاق اطعمه.
هم به آیینه نان در سر خوان بتوان دید
که رخ دنبه بریان چه جمالی دارد.
بسحاق اطعمه.
محو دیدار دنبه گردیده
همچو اغلامی سرین دیده.
یحیی کاشی ( از آنندراج ).
- امثال :
با گرگ دنبه می خورد با چوپان گریه می کند. ( امثال و حکم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عضوی ازبدن گوسفنددرانتهای تنه او آویخته وچرب
( اسم ) ۱ - جزوی از بدن گوسفند که بجای دم در انتهای خلفی تنه او آویخته و محتوی چربی است . ۲ - پیه چربی .
کوتاه بالا .

فرهنگ معین

(دُ بِ ) (اِ. ) ۱ - دمبه ، جزیی از بدن گوسفند که به جای دم در انتهای خلفی تنة او آویخته و محتوی چربی است . ۲ - پیه ، چربی . ، ~گذار کردن نوعی رَمل و جادو برای از میان برداشتن یا آسیب رساندن به کسی . با دُنبه آدمکی درست می کردند و با نیت آسیب رساندن به آن

فرهنگ عمید

عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و به جای دم اوست و تمام آن چربی است، و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است.

دانشنامه عمومی

دنبه یا دُمبه، بخشی از بدن گوسفند است که به جای دم در انتهای پشتی تن حیوان آویخته شده و متشکل از چربی است. همه گوسفندان دنبه ندارند. دنبه را هم کباب می کنند و هم از آن روغن می گیرند، و به باسن دمبه هم میگویند .
در کباب های ایرانی بخصوص کباب کوبیده از آن استفاده می شود .
عکس دنبه
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

واژه دنبه
معادل ابجد 61
تعداد حروف 4
تلفظ dombe
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dumbak] ‹دمبه› ( زیست شناسی )
مختصات ( دُ بِ ) ( اِ. )
آواشناسی donbe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
دنبه تاو دادن برای کسی : [عامیانه، کنایه ] به کسی بی اعتنایی کردن، فخر فروختن به کسی.

بپرس