دمید

/damid/

لغت نامه دهخدا

دمید. [ دَ ] ( ن مف مرخم ) دمیده. || ( اِ ) پاجوش نخل ، یعنی بچه که از بن خرمابن روید و آن را جدا کرده به جای دیگر غرس کنند، و این چنین بچه بارور است برخلاف نهالی که از تخم روید. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

دمیده. پا جوش نخل .

پیشنهاد کاربران

معنی دمید میشه طلوع کرد
متضادش میشه غروب کرد
دمید یعنی=طلوع کرد
دمیدن یعنی=طلوع کردن
دمید:بر آمد، سرزد، وزید
تنفس کرد
نفس کشیدن یا درخشیدن
درخشید

درخشید
دَمید:درخشید، طلوع کرد
دَمیدن:طلوع کردن و سر زدن خورشید، ماه یا ستارگان
نفس کشیدن
وزید - سرزد - رویید و. . .
وزید

در ارتباط با واژه های دیگر نظیر دمیدن خورشید معنای طلوع کردن می دهد
هوا را بیرون دادن
نفس کشید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس