دمک

لغت نامه دهخدا

دمک. [ دُ م ُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَموک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دموک شود.

دمک. [ دَ ] ( ع مص ) نیک دویدن خرگوش. ( دهار ). || ساییدن و آرد مانند کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سودن. ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). || استوار کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || تاب دادن رسن دلو را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || برجستن فحل بر ناقه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بالا آمدن آفتاب. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

نیک دویدن خرگوش .

گویش مازنی

/demmek/ شکمو & وبال - مزاحم & تنبک & کوزه ای کوچک که به عنوان درپوش کوزه ی کره گیری از آن استفاده شود

پیشنهاد کاربران

دمت یعنی اندکی ، لحظه کوتاه ، چند ثانیه
دمک ( . . ک )
معنای پسوندش چیه

دَمَک :لحظه کوتاه
زمان محدود، زمان کم
لحظه ی کوتاه، ثانیه
کمی ، اندکی

بپرس