دموی
/damavi/
لغت نامه دهخدا
دموی. [ دَ م َ وی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به دم. خونی : اسهال دموی. ( یادداشت مؤلف ). خونین و پرخون. ( ناظم الاطباء ) : و نیز از بیماری دموی و صفرایی به ماءالشعیر ایمنی بود و اطباءعراق وی را ماء مبارک خوانند. ( نوروزنامه ). || آنکه خون زیاد به تن دارد. ( یادداشت مؤلف ).
- مزاج دموی ؛ مزاجی که خون بر آن غالب بود. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ( صفت ) منسوب بدم . خونی مزاج دموی .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
امیدوار، خونین، خون اشام، قرمز، خونی، دموی
امیدوار، خونین، قرمز، خونی، خون مانند، دموی
برنگ خون، خونی، خوش طبع، خوش مشرب، سرخ، دموی
پیشنهاد کاربران
به معنی شیطان