دمه برافتادن کسی را

پیشنهاد کاربران

دمه برافتادن کسی را؛ تاسه برافتادن او را. به نفس نفس افتادن. بهر. بهور. انبار. ( یادداشت مؤلف ) . تحشیة. ( از دهار ) : بهیر؛زن کلان سرین که وی را در رفتن دمه برافتد. انبهار، انذعاف ، افتاخ ؛ تاسه و دمه
...
[مشاهده متن کامل]
برافتادن کسی را. ( منتهی الارب ) . || دم. لبه. تیزنای. حد. حرف. دمه کارد و شمشیر. طرف برنده کارد و جز آن. ( یادداشت مؤلف ) . || جلد اصلی. مقابل بشره. ( یادداشت مؤلف ) . || پیش کلاه قزلباش که اغلب از مخمل سیاه کنند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) . || گلفهشنگ. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به گلفهشنگ شود.

بپرس