دمة. [ دِم ْ م َ ] ( ع اِ ) شپش. || مرد کوتاه بالای حقیر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || مورچه. ( منتهی الارب ). || گربه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گوسپند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || پشکل شتر و گوسپند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
دمة. [ دُم ْ م َ ] ( ع اِ ) روش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). طریقه. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || یک نوع بازیچه است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || یکی از سوراخهای کلاکموش. ج ، دُمَم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سوراخ موش دشتی. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || دمة ورمة؛ شدت گرما. ( از نشوءاللغة ص 18 ).
دمه. [ دَ م َ / م ِ] ( ص نسبی ) منسوب به دم : یک دمه. ( یادداشت مؤلف ).
- یک دمه ؛ به اندازه یک دم. به قدر یک لحظه :
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست.
سعدی.
|| ( اِ ) باد و برف و سرما. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ). بوران. طوفان بادی. کولاک. باد و برف. طوفان برفی. دمق. گرفتگی هوا و مه و بخار. ( یادداشت مؤلف ). برف را خوانند. ( شرفنامه منیری ). زُلَّة. ( منتهی الارب ). طوفانی از برف گردمانند ( ممکن است ذرات کوچک یخ نیز داشته باشد ) که پدیداری را به صفر می رساند. برفی که همراه دمه است قسمتی از ابر می باردولی قسمت عمده آن را بادهای سخت می آورند. ( از دائرةالمعارف فارسی ) : سه تن دوش با خوارمایه سپاه
برفتند بی گاه از این رزمگاه
چو شیران ناهار و ما چون رمه
که از کوهسار اندرآرد دمه.
فردوسی.
نبینی کز همه سو ابر پیوست دمه بفسرد و یکسر برف بنشست.
( ویس و رامین ).
گر این برف ودمه شمشیر بودی جهنده باد ببر و شیر بودی.
( ویس و رامین ).
کجا امشب شبی بس سهمناک است جهان را از دمه بیم هلاک است.
( ویس و رامین ).
بیشتر بخوانید ...