دمسنجه. [ دُ س َ ج َ / ج ِ ] ( اِ مرکب ) دمسنجک. عایشه لب جو. دم جنبانک. ( یادداشت مؤلف ) : سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه من باز گه جولان.
خاقانی.
و رجوع به دم جنبانک شود. || نوعی از ابابیل که چون بر زمین افتد نتواند برخیزد، و آن را بادخورک نیز گویند. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به دمسیجه شود.