خسبم امشب ز راه دمسازی
تا نبینم خیال شب بازی.
نظامی.
من کمر بسته ام به دمسازی از تو تیغ و ز من سراندازی.
نظامی.
وآن شکر لب ز روی دمسازی بازگفتی نکرد ازآن بازی.
نظامی.
- دمسازی در کار و هنری ؛ سازواری و مهارت داشتن در آن. آشنا بودن با رموز و فنون آن : باشد از چابکی و دمسازی
صد معلق زدن به هر بازی.
نظامی.
- دمسازی گرفتن ؛ انس گرفتن. مأنوس شدن. سازوار گردیدن. الفت گرفتن : ایمنی با سدّه جاهت چو دمسازی گرفت
فتنه را گفتند کایمان تازه کن کآخر دم است.
انوری ( از شرفنامه منیری ).
- دمسازی نمودن ( کردن ) ؛ سازگاری نمودن. موافقت کردن. سازوار و موافق شدن :... و باشه به بنجشک در یک منزل دمسازی مینمایند. ( سندبادنامه ص 9 ).چو باشه کند چشم بدیازیی
کند دیو با فتنه دمسازیی.
نظامی.
چون گران دیدمش در آن بازی کردم آهستگی و دمسازی.
نظامی.
|| اعتماد. ( ناظم الاطباء ).