دمساز گشتن

پیشنهاد کاربران

دمساز گشتن ؛ قرین شدن. هم نفس گردیدن. موافق کسی گشتن :
فریدون ز کاوه سرافراز گشت
که با تخت و دیهیم دمساز گشت.
فردوسی.
بگفت این و ازپیش او بازگشت
تو گفتی که با باد دمساز گشت.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

وزآن جایگه پیلتن بازگشت
تو گفتی ورا چرخ دمساز گشت.
فردوسی.
فرستاده نامور بازگشت
پی باره با باد دمساز گشت.
فردوسی.
بگفت این و از حربگه بازگشت
بر این داستان شاه دمساز گشت.
نظامی.
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر بازگشتند.
نظامی.
چو دورت بینم از دمساز گشتن
رهم نزدیک شد در بازگشتن.
نظامی.
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز.
حافظ.

بپرس