به گلشن عزبی غنچه خفته ام اما
کسی نچیده گلی از حدیقه دمرم.
فوقی یزدی ( از آنندراج ).
- دمر شدن ؛ دوتا شدن برای برداشتن چیزی یا انجام دادن کاری. دوتا شدن چون راکعی.( یادداشت مؤلف ).|| وارون بر زمین نهاده. ( یادداشت مؤلف ).
- دمر کردن ظرفی ؛ وارونه نهادن آن را یعنی بر دهانه آن را بر زمین نهادن. ( یادداشت مؤلف ).