دمار از سر ( تارک ) کسی برآوردن ؛ او را به هلاکت افکندن. هلاک ساختن وی را :
سگالیده ام دوش با پنج یار
که از تارک او برآرم دمار.
فردوسی.
جنگها کرده فراوان و به جنگ
از سر گرد برآورده دمار.
... [مشاهده متن کامل]
فرخی.
ای برون برده به جود از دل خلق آز و نیاز
ای برآورده به رادی ز سر بخل دمار.
فرخی.
مخالفان تو موران بدند مار شدند
برآر از سر موران مارگشته دمار.
مسعودی رازی.
همچنانک آنگه برآورد از سر کافر علی
من برآرم از سرت گرد و دمار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
زین می خوش همچو من نوش کن ای خوش سخن
از سر رنج و حَزَن خیز و برآور دمار.
خاقانی.
سگالیده ام دوش با پنج یار
که از تارک او برآرم دمار.
فردوسی.
جنگها کرده فراوان و به جنگ
از سر گرد برآورده دمار.
... [مشاهده متن کامل]
فرخی.
ای برون برده به جود از دل خلق آز و نیاز
ای برآورده به رادی ز سر بخل دمار.
فرخی.
مخالفان تو موران بدند مار شدند
برآر از سر موران مارگشته دمار.
مسعودی رازی.
همچنانک آنگه برآورد از سر کافر علی
من برآرم از سرت گرد و دمار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
زین می خوش همچو من نوش کن ای خوش سخن
از سر رنج و حَزَن خیز و برآور دمار.
خاقانی.