دمادم رسیدن سپاهی ( عده ای ) ؛ به دنبال هم آمدن آنان. پی یکدیگر آمدن آن سپاه یا عده. ( یادداشت مؤلف ) :
ز دریای گیلان چو ابر سیاه
دمادم به ساری رسید آن سپاه.
فردوسی.
مردم سلطان [ مسعود ] دمادم می رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233 ) . دمادم این مبشران رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409 ) . و استادم منهی مستور باوی نامزد کرد چنانکه دمادم قاصدان آنها می رسیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ) . خداوند سلطان به بلخ است و لشکر دمادم می رسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354 ) . و گرگان بازگذاشت و درون تمیشه آمد و خجستانی تا به رباط حفص دمادم او برسید و خزاین و بنه را دریافت. ( تاریخ طبرستان ج 2 ص 248 ) .
... [مشاهده متن کامل]
ز دریای گیلان چو ابر سیاه
دمادم به ساری رسید آن سپاه.
فردوسی.
مردم سلطان [ مسعود ] دمادم می رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233 ) . دمادم این مبشران رسید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 409 ) . و استادم منهی مستور باوی نامزد کرد چنانکه دمادم قاصدان آنها می رسیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ) . خداوند سلطان به بلخ است و لشکر دمادم می رسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354 ) . و گرگان بازگذاشت و درون تمیشه آمد و خجستانی تا به رباط حفص دمادم او برسید و خزاین و بنه را دریافت. ( تاریخ طبرستان ج 2 ص 248 ) .
... [مشاهده متن کامل]