دم گشادن

لغت نامه دهخدا

دم گشادن. [ دَ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) دهان گشودن. باز کردن دهان. گشادن دهان. ( یادداشت مؤلف ).
- دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در صور :
آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب درزمان.
خاقانی.
|| کنایه است از سخن راندن. به تکلم درآمدن. حرف زدن. به تکلم آغازیدن. ( از یادداشت مؤلف ) :
هرکه همچون گل گشاید دم به یاد مدح او
روزگار او را در آن دم دامن زر می دهد.
نجیب الدین جرفادقانی ( از جهانگیری ).

دم گشادن.[ دَ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: دم عربی ، به معنی خون +گشادن ) خون گشادن. خون جاری کردن. روان ساختن خون از رگ حیوان یا کسی. ( از یادداشت مؤلف ) :
خاقانی را به نقش مژگان
بس کز رگ جان گشاده ای دم.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

خون گشادن . خون جاری کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس