دم کشی

لغت نامه دهخدا

دم کشی. [ دَ ک َ / ک ِ ] ( حامص مرکب ) نفس کشی. نفس کشیدن. || در نغمه سرایی با دیگری موافقت کردن و یاری آواز دیگری کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ مرکب ) خاده و چوبی که بدان کشتی رانند. || نسیم. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

نفس کشی . نفس کشیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس