دم کش

/damkeS/

لغت نامه دهخدا

دم کش. [ دَ ک َ/ ک ِ ] ( نف مرکب ) آنکه همراهی میکند با آهنگ دیگری.( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ) :
زاهد بیا و پرده برافکن ز راز خبث
ما دمکش توایم به آهنگ ساز خبث.
سلیم ( از آنندراج ).
|| نوازنده و سازنده و مغنی و آوازخوان. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ) :
زبان را مطرب بزم دهن کرد
نفس را دمکش ساز سخن کرد.
ظهوری ( از آنندراج ).
متالی ؛ دمکش سرودگوی. ( منتهی الارب ). || ( اِ مرکب ) تشکچه ای که پس از دم کردن برنج بر روی دیگ نهند. دم کنی ( در تداول مردم قزوین ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آوازه خوانی که پس از آواز دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند . ۲ - آوازه خوان ( مطلقا ) . ۳ - تشکچه ای که پس از دم کردن برنج بر روی دیگ نهند .

فرهنگ معین

(دَ کِ ) (ص فا. ) ۱ - کمک آوازه خوان ، کسی که پس از آوازه خوان دیگر آواز خواند تا او نفسی تازه کند. ۲ - تشکچه ای که برای دم کشیدن برنج بر روی دیگ می گذارند.

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند.
۲. (موسیقی ) [منسوخ] آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند.
۳. (موسیقی ) [منسوخ] آوازخوان.

گویش مازنی

/dam kash/ دمی – پارچه ای که دور دیگ گذارند تا پلو خوب دم کشد & بز پیشاهنگ گله

پیشنهاد کاربران

بپرس