دم زدن از مهر ( دوستی و رضا و صدق و کاری و چیزی دیگر ) ؛ لاف مهربانی و دوستی زدن. دعوی آن کردن. مدعی آن بودن. ادعای آن را داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) :
کسی که با تو دم از اتحاد و صدق زند
اگرچه هست موحدیکیست با ثنوی.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
بربط اگر دم از هوا زد به زبان بی دهان
نی به دهان بی زبان دم ز هوای نو زند.
خاقانی.
سعدی تو کیستی که دم از دوستی زنی
اقرار بندگی کن و دعوی چاکری.
سعدی.
سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن
هر متاعی را خریداری است در بازار عشق.
سعدی.
هر سحر از عشق دمی می زنم
روز دگر می شنوم برملا.
سعدی.
دیوانگان خود را می بست در سلاسل
ور نیز عاقلی بود آنجا دم از جنون زد.
سعدی.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
حافظ.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر وسلامت.
حافظ.
خوش نباشد با اسیری از امیری دم زدن
زشت باشد با گدایی لاف و دعوی شهی.
مغربی.
قطره ای از قعر دریا دم مزن
ذره ای ازبهر والا دم مزن.
مغربی.
ظاهربینان چو دم زنند از یاری
زنهار که یار خویششان نشماری.
ابوالحسن فراهانی.
کسی که با تو دم از اتحاد و صدق زند
اگرچه هست موحدیکیست با ثنوی.
... [مشاهده متن کامل]
سوزنی.
بربط اگر دم از هوا زد به زبان بی دهان
نی به دهان بی زبان دم ز هوای نو زند.
خاقانی.
سعدی تو کیستی که دم از دوستی زنی
اقرار بندگی کن و دعوی چاکری.
سعدی.
سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن
هر متاعی را خریداری است در بازار عشق.
سعدی.
هر سحر از عشق دمی می زنم
روز دگر می شنوم برملا.
سعدی.
دیوانگان خود را می بست در سلاسل
ور نیز عاقلی بود آنجا دم از جنون زد.
سعدی.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
حافظ.
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد.
حافظ.
ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر وسلامت.
حافظ.
خوش نباشد با اسیری از امیری دم زدن
زشت باشد با گدایی لاف و دعوی شهی.
مغربی.
قطره ای از قعر دریا دم مزن
ذره ای ازبهر والا دم مزن.
مغربی.
ظاهربینان چو دم زنند از یاری
زنهار که یار خویششان نشماری.
ابوالحسن فراهانی.