دم دادن

لغت نامه دهخدا

دم دادن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دمیدن. دردمیدن. ( یادداشت مؤلف ). باد کردن به دهان :
سر نهد بر پای تو قصاب وار
دم دهد تا خونْت ریزد زارزار.
مولوی.
و منافخ بی منافع خرد و بزرگ را دم دادند و از گل حکمت دیگها ساختند. ( از جامع التواریخ رشیدی ). || بخار بلند شدن. بخار برکردن : دم دادن دیگ ؛ بخار برکردن. ( یادداشت مؤلف ). || فریفتن و افسون دادن. فریب دادن. ( آنندراج ). مکر و فریب دادن و غافل کردن. ( لغت محلی شوشتر ) :
دم بدادند مرا دام طرازان حواس
زآنکه پرواز نه در اوج مکان می کردم.
اثیرالدین اخسیکتی ( از انجمن آرا ).
بگویم این و ترا دم نمی دهم واﷲ
که در یکی دم تو صد لطیفه مضمون است.
مجیرالدین بیلقانی.
زبهر داروی جان گر دمیم داد رواست
از آنکه مایه عیسی دم است و دارو نیست.
مجیرالدین بیلقانی.
الطرب ای شکرستان چون دم سرد در سحر
گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر.
مجیرالدین بیلقانی.
وین نادره تر که از سر عشوه هنوز
دم می دهی و مرا دمی بیش نماند.
مجیرالدین بیلقانی.
حوری از کوفه به کوری ز عجم
دم همی داد و حریفی می جست.
خاقانی.
تو گرفتار عشق را ز نهان
دم دهی پس به آشکار کُشی.
خاقانی.
آمد آن پیرزن به دم دادن
خامه خام را به خم دادن.
نظامی.
ملک دم داد و شیرین دم نمی خورد
ز ناز خویش مویی کم نمی کرد.
نظامی.
ز غم خوردن دلی آزاد داری
به دم دادن سری پرباد داری.
نظامی.
گر دلم بستدی و دم دادی
آه من از تو داد بستاند.
عطار.
آنکه دمت داد مسیح است اگر
مرده نیی هیچ دمش را مخور.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
فرورفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی
دمار از من برآوردی نمی گویی برآوردم.
حافظ.
|| نفس دادن. دمیدن. نفس کشیدن. نفس بیرون دادن. ( از یادداشت مؤلف ).
- دم بازدادن ؛ نفیر برآوردن. عمل بازدم. بیرون آوردن هوا از ریه. زفیر. مقابل شهیق. مقابل دم کشیدن. مقابل نفس کشیدن :
دم بکشی بازدهی زآنکه دهر
بازستاند ز تو می عمر وام.
ناصرخسرو.
رجوع به ماده دم کشیدن شود.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ معین

( ~. دَ ) (مص ل . ) مغرور کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس