دلیرگردیدن. [ دِ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) دلاور شدن.دلیر گشتن. شجاع شدن : صرامة؛ دلیر و چالاک گردیدن. ( از منتهی الارب ). || جسور شدن. بی باک شدن. اجتراء. تجرؤ. جراءة. ( از منتهی الارب ) : و دیگر که بدخواه گردد دلیر چو بیند که کام تو آید بزیر.
فردوسی.
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر.
سعدی ( گلستان ).
قَعّ؛ دلیر گردیدن بر کسی در سخن. ( از منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
دلاور شدن . دلیر گشتن .
پیشنهاد کاربران
دل گرفتن جری و شجاع شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دلیر گشتن. دل یافتن. دل پیداکردن. جرأت یافتن : به پیروزی ساوه شاه اندرون گرفته دل و مست گشته به خون. فردوسی. ازآن دل گرفتند ایرانیان ... [مشاهده متن کامل]
ببستند ازبهر کینه میان. فردوسی. چنین دل گرفتید ازین یک سوار که نزد شما یافت او زینهار. فردوسی.