چو این کار دلگیرت آمد به بن
ز شطرنج باید که رانم سخن.
فردوسی.
بدیدم شش مه این ایوان دلگیرببینم باز شش مه دشت نخجیر.
( ویس و رامین ).
شهنشه کرد با دل رای نخجیرکه باشد در بهاران خانه دلگیر.
( ویس و رامین ).
من آیم با تو تا گرگان به نخجیرکه باشد در بهاران خانه دلگیر.
( ویس و رامین ).
برو تا نشنوی گفتار دلگیرز تلخی چون کبست و زخم چون تیر.
( ویس و رامین ).
سخنهایی چنان دلگیر گفتی که خانه صابری را برشکفتی.
( ویس و رامین ).
جواب دادم [ حسین مصعب ] در این باب سخت کوتاه اما درشت و دلگیر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135 ).پنداری ای اخی که بمانی تو جاودان
گر رود نگسلد ره دلگیر می زنی.
سنائی.
جز خط مزور شب و روزحاصل چه ازین سرای دلگیر.
خاقانی.
در رخنه غارهای دلگیرمی گشت به جست وجوی نخجیر.
نظامی.
ای بسا خواب کو بود دلگیرو اصل آن دلخوشیست در تعبیر.
نظامی.
چه جایست اینکه بس دلگیر جایست که زد رایت که بس شوریده رای است.
نظامی.
نه شیرین تلخ شد ز آن جای دلگیرنه سیب آن زنخدان گشتش انجیر.
نظامی.
که می خواهم خرامیدن به نخجیردو هفته بیش وکم زین کاخ دلگیر.
نظامی.
در آن وادی که جایی بود دلگیرنخوردی هیچ خوردی خوشتر از شیر.
نظامی.
بر شیفتگی و بند و زنجیرباشد سخن دراز دلگیر.
نظامی.
بدست آورد جایی گرم و دلگیرکز او طفلی شدی در هفته ای پیر.
نظامی.
|| مزاحم. ناسازگار. غیرمطبوع. که دل گیرد : مکن کاین میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبه دلگیر دارد.
نظامی.
|| تسلی دهنده. ( ناظم الاطباء ) : دریغ آن پدر خواندنش هرزمان
به آواز دلگیر و شیرین زبان.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
سرودی گفت بس شیرین و دلگیرتو نیز ار می همی گیری چنان گیر.
( ویس و رامین ).
بیشتر بخوانید ...