دلگان

لغت نامه دهخدا

دلگان. [ دَ ] ( اِخ ) یکی از دهستان های دوگانه بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. این دهستان در جنوب باختری بزمان واقع است و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به دهستان مرکزی و بخش فهرج از شهرستان بم ، از طرف مشرق به بخش حومه و بخش بمپور، از طرف جنوب به دهستان رمشک از بخش کهنوج ، از طرف مغرب به بخش کهنوج از شهرستان جیرفت. منطقه ای است جلگه و هوای آن گرمسیر. آب قرای دهستان از قنات و چاه تأمین میشود. بیشتر اهالی این دهستان چون غیر از گله داری کار دیگری ندارند در تمام مدت سال بطور سیار در این دهستان تغییر مکان میدهند. زبان مادری ساکنین قراء بلوچی است. این دهستان از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده جمعیت آن در حدود 10000 تن میباشد. مرکز دهستان آبادی دلگان است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

دلگان. [ دَ ] ( اِخ ) ده مرکز دهستان دلگان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. واقع در 87هزارگزی جنوب باختری بزمان کنار راه مالرو بمپور به کهنوج ، با3500 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

دلگان. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 15هزارگزی جنوب دشتیاری ، کنار راه بریس به باهوکلات. با200 تن سکنه. آب آن از باران و چاه ، و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
دلگداز[ دِ گ ُ ] ( نف مرکب ) دلگدازنده. گدازنده دل. دلسوز. سوزنده دل. هم و غم آورنده. رقت آورنده. ( از ناظم الاطباء ) :
ایا نیاز به من یاز و مر مرا مگداز
که ناز کردن معشوق دلگداز بود.
لبیبی.

پیشنهاد کاربران

بپرس