ازو بستد آن نامه دلپسند
برو آفرین کرد و بگشاد بند.
فردوسی.
خود را مپسند دل پسند همه باش نقصان بپذیر و سودمند همه باش.
خاقانی.
جوابی نبشت آنچنان دلپسندکه بوسید دستش سپهر بلند.
نظامی ( شرفنامه ص 189 ).
چو شه دید در گوهر دلپسندپسندیده شد کار گوهرپسند.
نظامی.
بساز ای مغنی ره دلپسندبر اوتار این ارغنون بلند.
نظامی.
اگرچه داستانی دلپسند است عروسی در وقایه شهربند است.
نظامی.
بپرسید کان نسبت دلپسندکه هش رفتگان را کند هوشمند.
نظامی.
سخن می شد از هر دری دلپسندز خاک زمین تا به چرخ بلند.
نظامی.
رخ چو سیبی که دلپسند بوددر میان گلاب و قند بود.
نظامی.
گفتمش دلپسند کام توچیست نامداریت هست نام تو چیست.
نظامی.
جوابی دلپسندش داد چون درکه چون پرسید از حال تفکر.
نظامی.
سوم درج را کرد سقراط بندز هر جوهری کان بود دلپسند.
نظامی.
- دلپسند آمدن ؛ مطبوع آمدن : پژوهید بسیار و کوشید چند
نیامدز خوبان کسش دلپسند.
اسدی.
دور کرد آن دم از در آن دمه رادلپسند آمد آن سخن همه را.
نظامی.
- دلپسند شدن ؛ مطبوع و مقبول واقع شدن : گر به سمع تو دلپسند شود
چون سریر تو سربلند شود.
نظامی.
- نادلپسند ؛ نامطبوع : جهان گرچه زیر کمند آمدش
نکرد آنچه نادلپسند آمدش.
نظامی.
|| مایل. شائق. خواستار. طالب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : پری زادگان رزم را دلپسند
به پولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.