دلپسند

/delpasand/

مترادف دلپسند: خوش آیند، دلچسب، دلخواه، دلکش، قشنگ، مرغوب، مقبول، موافق

معنی انگلیسی:
desirable, admirable, agreeable, gorgeous, elegant, fair, favorite, glad, pleasant, pleasing, plum

لغت نامه دهخدا

دلپسند. [ دِ پ َ س َ ] ( ن مف مرکب ) پسند دل. دل پسندیده. پسندیده دل. آنچه یا آنکه دل پسندد. دلپذیر. مرغوب و دلاویز. ( آنندراج ). پسندیده. مطبوع. دلاویز. مقبول. مرغوب. ( ناظم الاطباء ) :
ازو بستد آن نامه دلپسند
برو آفرین کرد و بگشاد بند.
فردوسی.
خود را مپسند دل پسند همه باش
نقصان بپذیر و سودمند همه باش.
خاقانی.
جوابی نبشت آنچنان دلپسند
که بوسید دستش سپهر بلند.
نظامی ( شرفنامه ص 189 ).
چو شه دید در گوهر دلپسند
پسندیده شد کار گوهرپسند.
نظامی.
بساز ای مغنی ره دلپسند
بر اوتار این ارغنون بلند.
نظامی.
اگرچه داستانی دلپسند است
عروسی در وقایه شهربند است.
نظامی.
بپرسید کان نسبت دلپسند
که هش رفتگان را کند هوشمند.
نظامی.
سخن می شد از هر دری دلپسند
ز خاک زمین تا به چرخ بلند.
نظامی.
رخ چو سیبی که دلپسند بود
در میان گلاب و قند بود.
نظامی.
گفتمش دلپسند کام توچیست
نامداریت هست نام تو چیست.
نظامی.
جوابی دلپسندش داد چون در
که چون پرسید از حال تفکر.
نظامی.
سوم درج را کرد سقراط بند
ز هر جوهری کان بود دلپسند.
نظامی.
- دلپسند آمدن ؛ مطبوع آمدن :
پژوهید بسیار و کوشید چند
نیامدز خوبان کسش دلپسند.
اسدی.
دور کرد آن دم از در آن دمه را
دلپسند آمد آن سخن همه را.
نظامی.
- دلپسند شدن ؛ مطبوع و مقبول واقع شدن :
گر به سمع تو دلپسند شود
چون سریر تو سربلند شود.
نظامی.
- نادلپسند ؛ نامطبوع :
جهان گرچه زیر کمند آمدش
نکرد آنچه نادلپسند آمدش.
نظامی.
|| مایل. شائق. خواستار. طالب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
پری زادگان رزم را دلپسند
به پولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پسندیده دل مرغوب مطلوب .

فرهنگ عمید

پسندیده، مرغوب، آنچه انسان بپسندد و از آن خوشش بیاید.

مترادف ها

nice (صفت)
خوب، خوشایند، دلپذیر، نجیب، مودب، دلپسند

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

delightful (صفت)
دلپذیر، لذت بخش، دلپسند، دلفروز، خوشی اور

فارسی به عربی

لطیف , مبهج , متانق

پیشنهاد کاربران

دلپسند : دلپسند اسم دختر ( فارسی ) به معنی : دلپذیر ، دلخواه ، منتخب ، مقبول ، برگزیده ، دوست داشتنی ، زیبا و پسندیده ، خوب و پسندیده ، خوشایند، زیبا ، دلنشین، دل پسند، آنچه یا آنکه دل پسندد ، پسند دل ، پسندیده ، دلربایی و نیکویی است .
طبعنواز. [ طَ ن َ ] ( نف مرکب ) مهربان . دمساز. سازگار. دلخواه :
گر نفسی طبعنواز آمدی
عمر ببازی شده بازآمدی .
نظامی .
طبعنوازان و ظریفان شدند
با که نشینی که حریفان شدند.
نظامی .
...
[مشاهده متن کامل]

چون سخن گفته شد به رفق و به راز
سخن دلفریب طبعنواز.
نظامی .
چند از آن داستان طبعنواز
گفت و آن نازنین شنید بناز.
نظامی .

تو رفته، تو رفتن

بپرس