دلور

لغت نامه دهخدا

دلور. [ دِ وَ ] ( ص مرکب ) دلوار. بی باک. شجاع. دلاور. متهور. باجرأت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دلوار . بی باک .

گویش مازنی

/dalor/ نادان و ناآگاه
/del var/ معشوق یار

پیشنهاد کاربران

دلور با کسر د وفتح و استادکاری که بسیاری از تولیدات خود را باتیشه باتراش چوب شکل میداد که درودگری بود که نه نجار بود و نه خراط
ازجمله محصولات آن ساخت خیش چوبی برای زارع بودکه به الاغ وصل می شد
دلور
دلور نوعی درودگری درشهرهای شوشتر ودزفول شغلی بود که نه خراط بود نه نجار وبیشتر تولیدات آن با تیشه بوجود می آمدو شکل می گرفت ازجمله محصولات آن ساخت خیش بود که برای شخم زدن به الاغ می بستند
دِلوَر
شجاع
سالها قبل دلوریه / دلوری یک شغل توی شوشتر ( خوزستان ) بوده، مثل نجاری ولی سنگین تر.
دِلوَر - هم خانواده ی دلاور، دلیر
به معنی شجاع، بی باک، نترس
ریشه واژه : فارسی

بپرس