دلوا

لغت نامه دهخدا

دلوا. [ دَ ] ( ص ) دروا. سرگشته. حیران. || سرنگون. آویخته. رجوع به دروا شود.

فرهنگ فارسی

دروا . سر گشته . حیران .

گویش مازنی

/del vaa/ شاداب – نشاط آور

پیشنهاد کاربران

تفرجگاه مکان زیبا و تفریحگاه اتفاقا هم تفرج و هم تفریح هردو عربی میشوند که پسوند گاه پارسی را پذیرا شده اند من بارها نوشته ام که عرب تمام ادبیات حتی تمام مصوت ها و حرکتهای قرآن مجید را پارسیان نتگذاری
...
[مشاهده متن کامل]
کرده اند و هفت نت لاتین هم همان هفت مصوت ما است که ما ئ را بای یکی کرده ایم درست نیست و لذا از افغانستان هم که هشت تا کرده اند درست نیست و هفت تا درست است که در پرده ساز بی زبان هم به صدا در می آیند

دلوا در کوردی به معنای از صمیم دل
دلوا
دروا
در اصطلاح ما بمعنی دلواپس ونگران میباشد
درواقع به جای دلواپس دلم دروا ودلم دلوا بکار میبرند

بپرس