دلنگان

لغت نامه دهخدا

دلنگان. [ دِ ل َ ] ( ص ) دلنگ. آونگان. آویزان. ( از برهان ) ( از آنندراج ). آویخته. معلق و رجوع به دلنگ شود.

فرهنگ معین

(دِ لَ ) (ص . ) نک دلنگ .

فرهنگ عمید

آویزان، آویخته، آونگان.

گویش مازنی

/delangaan/ لغزنده – نااستوار - آویزان

جدول کلمات

آویزان ، آویخته

پیشنهاد کاربران

ما تات های خراسان شمالی یک اصطلاحی داریم که وقتی یک شخصی خیلی وسایل تزیینی به خودش آویزان کرده باشه می گیم این چیزها چیه به خودت دلنگون کردی. حالا اینکه دلنگون چی هست نیاز به شکافتن این کلمه از هم داریم.
...
[مشاهده متن کامل]
کلمه دلنگون از دو کلمه دل و اَنگ تشکیل شده است. حالا اینکه اَنگ چی هست هم نیاز به توضیح دارد. اصطلاحی هست که می گن این اَنگ ها به ما نمی چسبه. انگ هر چیز چسبنده و چسبیدنی گفته می شه. کلمه انگبین انگور انجیر یا همون انگیر با همون صمغ چسبنده ای که دارد. کلمه انگاره تفکری که عقیده ما هست. کلمه انگیزه هم یعنی حس و حالتی که به سمت چیزی تمایل داریم و می خواهیم خودمان را به اون برسانیم. در کل دلنگون یعنی اون چیزی که دوستش داریم و در قلبمان با چسباندن اون چیز به خودمان جای دارد.

اویخته
در کارچان به حرکت آونگی دلنگان گفته می شود یعنی چیزی که آویزان هست از جایی و تکان تکان می خوره
آویزان

بپرس