دلنگ

لغت نامه دهخدا

دلنگ. [ دَ ل َ ] ( اِ ) بندی باشد که از چوب و علف و خاک و گل در پیش آب بندند. ( از برهان ). بند آب. ( شرفنامه منیری ). || ژوبین ، و آن نیزه ای باشد کوتاه که سنان آن دو پره نیز می باشد و به جانب خصم اندازند. ( از برهان ). حربه ای است چون نیزه کوچک که آنرا شل گویند. ( آنندراج ) ( از جهانگیری ). || غلاف خوشه خرما. ( الفاظ الادویة ). غلاف خوشه خرما و آنچه شاخ خرما بر آن باشد. ( برهان ). آنچه شاخ خرما بر او باشد. ( شرفنامه منیری ). آنرا دشنگ نیز گویند. ( از آنندراج ). || دست افزار چاه کنان که آنرا میتین خوانند. ( از برهان ). آلتی است آهنین دراز که آنرا میتین نیز گویند. ( از شرفنامه منیری ).

دلنگ. [ دَ / دِ ل َ ]( ص ) آویخته. آونگ. آونگان. ( از برهان ) :
زلفکش راصد دل و جان شد دلنگ
زیرک هر بندکی و تارکی.
مولوی ( ازآنندراج ).
|| ( اِ صوت )تک آواز زنگ. رجوع به دلنگ دلنگ شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) بندی باشد که از چوب و علف و خاک در پیش آب بندند .

فرهنگ معین

(دِ لَ یا لِ ) (ص . ) آویخته .

فرهنگ عمید

۱. آویخته، آویزان، آونگ.
۲. (اسم ) خوشۀ خرما.
۳. (اسم ) بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند.

گویش مازنی

/dellang/ لنگ زدن - سکته – مکث ۳دیر & دلنگ

پیشنهاد کاربران

نوای زنگوله. - 🐫
Deleng یا Daleng به کردی کرمانشاهی و کلهری یعنی لِباس

بپرس