دلق

/dalq/

مترادف دلق: پشمینه، خرقه، مرقع

لغت نامه دهخدا

دلق. [ دَ ] ( ع مص ) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن. ( از منتهی الارب ). برآوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند. ( از اقرب الموارد ). دُلوق. رجوع به دلوق شود. || بیرون آوردن شتر شقشقه خود را. || سخت کردن حمله و غارت بر کسی. || گشودن در را بشدت. ( از اقرب الموارد ).

دلق. [ دَ ل ِ ] ( ع ص ) سیف دلق ؛ شمشیر که به آسانی برآید از نیام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دالق.رجوع به دالق شود. || تیززبان. ( غیاث ).

دلق. [ دُ ل ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ دَلوق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دلوق شود.

دلق. [ دَ ل َ ] ( معرب ، اِ ) معرب دله فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گربه صحرایی که از پوست آن پوستین سازند. ( از غیاث ). حیوانی است شبیه به سمور و در اصفهان موسوره و به فارسی دله نامند. ( از مخزن الادویة ). || قسمی پوستین از پوست دله. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

دلق. [ دَ ] ( ص ) فرومایه و ناکس. ( غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. ( ناظم الاطباء ). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. ( ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این معنی می نویسد: ظاهراً درست است چه آنرا بنحو صفت هم آرند و جامه دلق گویند. || ( اِ ) لباس کهنه و مندرس. جامه کهنه :
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش را بر دلق دوخت.
مولوی.
تو به دلق پاره پاره کم نگر
که سیه کردند از بیرون زر.
مولوی.
نیم شب دلقی بپوشید و برفت
از میان مملکت بگریخت تفت.
مولوی.
وقت دم آهنگر ار پوشید دلق
احتشام او نشدکم پیش خلق.
مولوی.
- جامه دلق ؛ جامه کهنه و ژنده :
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق.
سعدی.
|| نوعی از پشمینه که درویشان پوشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). قسمی جامه درویشان مرقعو با پاره های رنگارنگ و مزین به دانه های سبحه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
تا بدین دلق ای برادر در سنائی ننگری
عطر از عود آنگهی آید که بر آذر نهیم.
سنائی.
آسمان را بجای دلق کبود
ژنده تازه تر ندوخته اند.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پوستین، جامه درویشی، لباس ژنده ومرقع درویشان
( اسم ) گربه صحرایی دله .
مخفف دلقک است که نام مسخره ایست معروف .

فرهنگ معین

(دَ لَ ) [ معر دله . ] (اِ. ) گربة صحرایی ، دله .
(دَ ) [ ع . ] (اِ. ) خرقه ، جامة درویشان .

فرهنگ عمید

خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند.

دانشنامه آزاد فارسی

دَلْق
نوعی خرقۀ پشمین و وصله دار که درویشان و صوفیان می پوشیدند. گاهی وصله های آن به رنگ های مختلف بود و رفو می شد. به همین جهت به این خرقه ها «مُرَقّع» هم می گفتند. در فارسی به معنای هرگونه تن پوش ژنده و مندرس یا همان خرقه آمده است.

مترادف ها

cassock (اسم)
کشیش، قبا، دلق، جبه، خرقه پوش

پیشنهاد کاربران

دقت کنید دلو را با دلق اشتباه نگیرید برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد و داستان ساخت:
در بیابان برهوتی گام بر می داشتم تشنه و گشنه، از دور، پیرمردی دیدم که در این هوای گرم دلقی عجیب و غریب بر تن داشت خوب که دقت کردم دیدم دل گنده اش دلق را دریده و از آن بیرون زده و در دستش هم دلوی است که در کنار چاهی ایستاده است، خوشحال شدم که آب یافتم و از تشنگی نجات گشتم لذا به سرعت بسمت او دویدم اما با خود گفتم لابد سرابی بیش نیست ولی هرچه پیش می آمدم به واقعیتی مسرت بخش نزدیکتر می شدم ناگاه دیدم پیرمردِ دلق پوش با یک دست، درب چاه و با دست دیگر دلو را بلند کرد و با عصبانیت هر چه تمام تر هر دو را در چاه انداخت. صدای برخورد درب و دلو به ته چاه به گوشم رسید ناخودآگاه ایستادم و مات و مبهوت ماندم که ناگهان پیرمرد نگاهی به سمت من انداخت و بلند بلند شروع به خندیدن کرد و گفت ماءالشعیر می خوری، چشمانم به بطری پر از ماءالشعیری افتاد که در دستانش نمایان شده بود بعد از این حرف پیرمرد چیز دیگری هم شنیدم که یکی می گفت دلستر می خوری، دلستر می خوری بابا. چشمانم را باز کردم دیدم فرزند کوچکم متوجه تشنگی من در خواب شده است و برایم دلستر یا همان ماءالشعیر آورده است نگاهی به او انداختم و بطری را از دستش گرفتم و شروع به خوردن کردم اما هرچه می خوردم کمتر مزه آن را متوجه می شدم نگاهی به بطری انداختم و نوشته ی دلستر را خواندم لحظه ای درنگ کردم یادم آمد که دیشب تمام آن خورده شده بود گفتم عزیزم آب است سرش را با حالت تایید پایین آورد و با دستش آب حوض را نشان داد خدایا چه می گوید آب حوض، دستم را بالا آوردم و با پشت دست، دهانم را پاک کردم نگاهم به دستم افتاد چشمم را جلوتر بردم. دیدم کرمهای کوچولوی حوض پشت دستم حلقه زده اند. یاد حرف همسرم افتادم که مدتی بود می گفت آب حوض را عوض کن و من مرتب پشت گوش می انداختم بلند شدم دخترکم را بغل کردم و کنار حوض رفتم نگاهم به قامه حوض افتاد دستم را درون حوض کردم کرم های کوچولوی حوض، دور دستم می چرخیدند گویا فهمیده بودند که من دوستانشان را لقمه ی چربی کردم قامه را بالا آوردم و با خود گفتم نتیجه ی تنبلی، چیزی جز نوشیدن دلستر حوض نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

منابع• http://shaby7481.blogfa.com/
دلق نوعی جامع پشمین که فقیران می پوشند
عبادت جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست ، در اینجا یعنی لبلسی که عابد میپوشه ، یعنی همون عبا و عمامه یا لباسی که درویشان در قدیم میپوشیده اند
در لکی به مشما ( نایلون ) پلاستیکی میگن : "دَلق"
نوعی پشمینه که درویشان پوشند
جامه درویشان
دلق به پیرهن که درویشان در زمان قدیم میپوشیدند می گفتند

به کردی یعنی نایلون ، مشمما
جامه شناسی

دلق به معنی کهنه و قدیمی میباشد مانند مثال :عبادت بجز خدمت خلق نیست به سجاده وسجده دلق نیست که منظور از دلق آدم کهنسال و مسن میباشد
پیراهن زخیم
لباسی که از پشم درست شده
دنگ با فتحه دال یعنی شش دانگ
دلق تازی شده " دنگ " پارسی است به معنای رخت درویشان.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس