دلف
لغت نامه دهخدا
دلف. [ دِ ] ( اِ ) درخت چنار. ( ناظم الاطباء ).
دلف. [ دِ ] ( ع ص ) مرد دلیر و شجاع. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دلف. [ دِ ] ( اِخ ) معبدی بوده است در یونان. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 85 و دلفی در همین لغت نامه شود.
دلف. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَلوف. ( منتهی الارب ). دُلف. ( اقرب الموارد ). رجوع به دلوف شود.
دلف. [ دُ ل َ ] ( ع اِ ) معدول از دالف. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به دالف شود.
دلف. [ دُل ْ ل َ ] ( ع ص ) ج ِ دالف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دالف شود.
دلف. [ دُ ل ُ ] ( ع ص ) ج ِ دالف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دالف شود. || ماده شتری که با بار برخیزد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دلف. [ دُل َ ] ( اِخ ) ابن جحدرشبلی ، مکنی به ابوبکر. زاهد مشهور قرن سوم و چهارم هَ. ق. رجوع به شبلی دماوندی درهمین لغت نامه و رجوع به مأخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 3 ص 20 و وفیات الاعیان ج 1 ص 180 و النجوم الزاهرة ج 3 ص 289 و صفة الصفوة ج 2 ص 258 و حلیةالاولیاء ج 10 ص 366 و تاریخ بغداد ج 14 ص 389 و المنتظم ج 6 ص 347.
دلف. [ دُ ل َ ] ( اِخ ) ابن عبدالعزیزبن ابی دلف قاسم عجلی ، از بزرگان و والیان عهد خلفای عباسی بود که مدتی والی اصفهان گشت و بسال 265 هَ. ق. قاسم بن مهاة بر او شورید و ویرا بقتل رساند. ( الاعلام زرکلی ج 3 ص 21 از الکامل ابن اثیر ج 7 ص 108 ). «لین پول » در طبقات سلاطین اسلام و «زامباور» در معجم الانساب او را سومین تن از حکام بنی دلف در کردستان دانسته اند و می نویسند از سال 260 تا سال 265 هَ. ق. حکومت کرد.
فرهنگ فارسی
جمع دالف .
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید