کز ایدر به ایران شوی با سپاه
به دلسوزگی با تو آیم به راه.
فردوسی.
که او داشتی تخت و گنج و سرای شگفتی به دلسوزگی کدخدای.
فردوسی.
به دلسوزگی بیژن گیو راوگرنه دلاور یکی نیو را.
فردوسی.
بدو گفت شاهی و ما بنده ایم به دلسوزگی با تو گوینده ایم.
فردوسی.
مرا بویه پور گم بوده خاست به دلسوزگی جان همی رفت خواست.
فردوسی.