دلسوزگی

لغت نامه دهخدا

دلسوزگی. [ دِ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) دلسوزی. تأسف. ترحم. شفقت :
کز ایدر به ایران شوی با سپاه
به دلسوزگی با تو آیم به راه.
فردوسی.
که او داشتی تخت و گنج و سرای
شگفتی به دلسوزگی کدخدای.
فردوسی.
به دلسوزگی بیژن گیو را
وگرنه دلاور یکی نیو را.
فردوسی.
بدو گفت شاهی و ما بنده ایم
به دلسوزگی با تو گوینده ایم.
فردوسی.
مرا بویه پور گم بوده خاست
به دلسوزگی جان همی رفت خواست.
فردوسی.

پیشنهاد کاربران

دلسوزگی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " دلسوزگی" می نویسد : ( ( دل سوزگی اسم مصدری است که از "دلسوزه" ساخته شده است و در همان معنایی به کار رفته است که در پارسی امروزین" دلسوزی" به کار می رود. ریخت پهلوی آن را در دل سوزگیه dil - sōzagīh یا دل سوچگیه dilsōčagīh باز می توانیم ساخت. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( که او داشتی گنج و تخت و سرای
شگفتی به دل سوزگی، کدخدای؛‏ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 314. )