کجا نام او جندل راهبر
به هر کار دلسوز بر شاه بر.
فردوسی.
به رنج دل بپروردی امیرا نیک نامی راچنان چون مادر دلسوز فرزند گرامی را.
فرخی.
عقیقین لبم پیروز گشته جهان بر حال من دلسوز گشته.
( ویس و رامین ).
دلسوز چند بود همی خواهی خیره بر این خسیس تن ای مسکین.
ناصرخسرو.
راتبم گندمیست هر روزی از یکی پارسای دلسوزی.
سنائی.
دلسوز ما که آتش گویاست قند اوآتش که دید دانه دلها سپند او.
خاقانی.
سایبانست بر تو بخت سپیدآن سپیدی بخت دلسوز است.
خاقانی.
بر تن ز سرشک جامه عیدی در ماتم دوستان دلسوز.
خاقانی.
بودند بر او چو دایه دلسوزتا رفت بر این یکی شبانروز.
نظامی.
گفتا منم آن رفیق دلسوزکز من شده روز او بدین روز.
نظامی.
امیدم هست کز روی تو دلسوزبروز آرم شبم را هم یکی روز.
نظامی.
همان پندارم ای دلدار دلسوزکه افتادم ز شبدیز اولین روز.
نظامی.
در آن حلقه که بود آن ماه دلسوزچو مار حلقه می پیچید تا روز.
نظامی.
آشنائی نه غریبیست که دلسوز منست چو من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت.
حافظ.
- خواهر دلسوز ؛ خواهر مهربان : خواهر دلسوز استخوان مرا با هفت گلاب شسته ، من همی شدم یک بلبل پر.- دلسوز شدن ؛ غمخوار شدن. مهربان شدن :
چنان کن که هرکس که نزدیک اوست
به رادی شود با تو دلسوز و دوست.
اسدی.
|| آنکه یا آنچه متألم سازد بسختی. سوزنده دل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). سوزاننده دل. تأثرانگیز. غم انگیز : بدین تلخی که شیرینست امروز
نباشد هیچکس با رنج دلسوز.
نظامی.
اما عشق دلفروز و مهر دلسوز از محمل دل فریاد می کرد که... ( سندبادنامه ص 181 ).بر گور پدر نشسته تا روز
می خواند قصیده های دلسوز.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...