دلسرد شدن. [ دِ س َ ش ُ دَ ]( مص مرکب ) ملول و ناخوش شدن. ( از آنندراج ). اشتیاق پیشین را بالتمام نداشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نومید شدن. دماغ سوخته شدن. ( فرهنگ عوام ) : سرد شد او را دل از کار جهان بود کارش روز و شب زار و فغان.اسیری لاهیجی ( از آنندراج ).
keel (فعل)وارونه کردن، واژگون شدن، خنک کردن، خنک شدن، دلسرد شدن، وارونه شدن، مانع سررفتن دیگ شدنdespond (فعل)افسرده شدن، مایوس شدن، تنگدل شدن، دلسرد شدن