دلسرد. [ دِ س َ ] ( ص مرکب ) سرددل. بی شوق. بی رغبت. بی میل. ( ناظم الاطباء ) : بسکه دلسردم ز تار و پود هستی چون کتان می تواند پرتو مهتاب سوزاندن مرا.غنی ( از آنندراج ).|| مأیوس. ناامید.
دلسرد شدن کنایه از ناراحت شدن و بد شدن با کسی استدلسرد یعنی نا امید ، افسرده ، ناراحتتتتناراحت ، شکسته ، غمگینآنچه انسان از کسی یا چیزی متنفر و دل شکسته باشد.+ عکس و لینک