یکی را بی هنر مال از عدد بیش
یکی با صد هنر دلتنگ و دلریش.
ناصرخسرو.
می گفت امام مستمند دلریش ای کاش من از پس بدمی او از پیش.
سعدی.
|| عاشق. ( ناظم الاطباء ).، دل ریش. [ دِ ل ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل مجروح. دل ریش شده : نبود ونباشد بدی کیش من
ز دستان دژم شد دل ریش من.
فردوسی.
نه از درد دلهای ریشش خبرنه ازچشم بیمار خویشش خبر.
سعدی.