دلدال

لغت نامه دهخدا

دلدال. [ دَ ] ( ع ص ) قوم دلدال ؛ قومی که در میان دو کار مضطرب و پریشان باشند و استقامت نورزند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دُلدُل. رجوع به دلدل شود. || ( اِ ) اضطراب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گویند وقع القوم فی دلدال و بلبال. || اسم است دِلدال را. ( از اقرب الموارد ). حرکت سر و اعضا در رفتار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دِلدال شود.

دلدال. [ دِ ] ( ع مص ) جنبانیدن سر و اعضاء را در رفتار. ( از منتهی الارب ). حرکت دادن سر و اعضا هنگام راه رفتن. ( از اقرب الموارد ). || اضطراب کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رفتن. ( از منتهی الارب ).ذهاب. ( اقرب الموارد ). دلدلة. رجوع به دلدلة شود.

پیشنهاد کاربران