نه ایم آمده ازپی دلخوشی
مگر کزپی رنج وسختی کشی.
نظامی.
ای بسا خواب کو بود دلگیرو اصل آن دلخوشیست در تعبیر.
نظامی.
ز دنیا چه دید او بدان دلکشی که من نیز بینم همان دلخوشی.
نظامی.
چون بدین خرمی سخن گفتنداز سر ناز و دلخوشی خفتند.
نظامی.
زرد چرائی نه جفا می کشی تنگدلی چیست درین دلخوشی.
نظامی.
به آن خوشدلی دلخوشی می نمود.نظامی.
تو خوشی جوئی در این دار الم دلخوشی این جهان درد است و غم.
عطار.
|| خشنودی. ( آنندراج ). رضایت. تسلی : این سخن از برای دلخوشی لشکر می گفت ، اما او را دل و جگر می سوخت. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).نه چندان دلخوشی و مهر دادش
که در صد بیت بتوان کرد یادش.
نظامی.
بفرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به دلخوشی برود. ( گلستان سعدی ). سالار دزدان را بر او رحمت آمد جامه باز فرمود دادن و قباپوستینی بر او مزید ودرمی چند تا به دلخوشی برفت. ( گلستان ).- امثال :
درویشی دلخوشی . ( امثال و حکم دهخدا ).
|| ( اِ مرکب ) مژدگانی. خلعت. تشریف. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه مایه شادمانی دل شود :
بر سپهداریش به ملک و سپاه
خلعت و دلخوشی رسید ز شاه.
نظامی.