کیخسرو بی کلاه و بی تخت
دلخوش کن صدهزار بی رخت.
نظامی.
بر وصل بسنده کرد هجران دلخوش کن جان ستانم اینسان.
نظامی.
ای عالم جان و جان عالم دلخوش کن آدمی و آدم.
نظامی.
در کوی تو عمریست که از خواری عشق دلخوش کن کافر و مسلمان مائیم.
یاری یزدی ( از صبح گلشن ص 612 ).
- دل خوشکنک ؛ دل خوش کن. در تداول عامیانه ، مایه ٔدل خوش کردن. ناچیزی که بدان خرسندی نادانی خواهند،یا خرسند کردن خواهند بدان نادانی را. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آنچه که موقتاً مایه دلخوشی باشد ولی پایه و اساسی نداشته باشد. رجوع به فرهنگ لغات عامیانه شود.