دل [ کسی ] خوش کردن ؛ شادمان کردن او را :
درِ مهرماه است آتش کنیم
دل نامداران به می خوش کنیم.
فردوسی.
دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلائید.
ناصرخسرو.
دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.
سعدی.
دل خوش کردن ؛ قانع و راضی ساختن دل : دل خوش می کردند که احوال جهان یکسان نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 653 ) .
- || خود را خوشدل ساختن :
کنند این و آن خوش دگرباره دل
وی اندر میان کوربخت و خجل.
سعدی.