فرهنگ اسم ها
معنی: مسرور، شادمان، خرم، شاد، خوشحال، راضی، ( به مجاز ) شادمان و خرسند، ( در قدیم ) با شادمانی و خرسندی
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
نپیچد شه از مردمی رای خویش
فرستدش دلخوش سر جای خویش.
اسدی.
سپهبد به جان ایمنی دادشان سوی خانه دلخوش فرستادشان.
اسدی.
آنچه طعام می خواست بدو دادند و او رادلخوش روانه کردند. ( قصص الانبیاء ص 80 ).چنان کن کز تو دلخوش بازگردم
به دیدار تو عشرت ساز گردم.
نظامی.
مهر پاکان در میان جان نشان دل مده الا به مهر دلخوشان.
مولوی.
- دلخوش بودن ؛ شاد بودن. خوشحال بودن. شادمان بودن : دلخوش چه بوی بدانکه ناصر
مانده ست غریب و مندخانی.
ناصرخسرو.
چو با تو می خورم چون کش نباشم تو را بینم چرا دلخوش نباشم.
نظامی ( خسرو و شیرین ص 153 ).
رعیت ز دادت چنان دلخوشندکه گر جان بخواهی به پیشت کشند.
نظامی.
نگویمت که به آزار دوست دلخوش باش که خود ز دوست مصور نمی شود آزار.
سعدی.
|| راضی. قانع. ( آنندراج ). خشنود.- دلخوش بودن ؛ خشنود بودن. راضی بودن. قانع بودن :
سیاهان مغرب که زنگی فشند
به صفرای آن زعفران دلخوشند.
نظامی.
|| بی دشواری و تعذر و سختی : ساده دل است آب که دلخوش رسید
وز گرهی عود بر آتش رسید.
نظامی.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
مترادف ها
شاد، دلخوش، زنده روح
پیشنهاد کاربران
سرخوش
شاد بودن
خوشحال بودن
شادی - خوشجالی