دلجویی

/deljuyi/

مترادف دلجویی: تسلی، عطوفت، ملاطفت، مهربانی، ناز، نواخت، نوازش

معنی انگلیسی:
affability, caress, encouragement, encouragement by soft words, conciliation, amends, placation, propitiation, redress

لغت نامه دهخدا

دلجویی. [ دِ ] ( حامص مرکب ) دلجوئی. تسلی. ( ناظم الاطباء ). تعزیت. دلداری. استمالت :
به دلجویی دختر مهربان
شدند آن پرستندگان همزبان.
فردوسی.
|| مهربانی. نوازش :
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم.
حافظ.
به دست جذبه دلجویی رضای پدر
ز هند سوی وطن می کشد گریبانم.
صائب.
|| آزادگی. راستی. طنازی :
شمشاد خرامان کن وآهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی.
حافظ.
|| مرغوبیت. پسندیدگی. || آسایش و استرضای خاطر و خوش دلی و خاطرجمعی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - تسلی . ۲ - مهربانی نوازش . ۳ - مرغوبیت پسندیدگی .

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - تسلی . ۲ - مهربانی ، نوازش . ۳ - مرغوبیت .

فرهنگ عمید

۱. مهربانی.
۲. نوازش.
۳. تسلی.

مترادف ها

affability (اسم)
خوشایند، خوش رویی، دلجویی، مهربانی، خوشخویی، مدارا

appeasement (اسم)
دلجویی، تسکین، فرونشانی

propitiation (اسم)
دلجویی، استمالت، فرونشاندن خشم و غضب

caress (اسم)
دلجویی، نوازش، عطوفت

mollification (اسم)
دلجویی، تسکین، فتور، خمود، نرم کردن

فارسی به عربی

لطافة , مداعبة , مهادنة

پیشنهاد کاربران

اِستِمالت
تفقد ، نرمی، ملایمت، نوازش، محبت کردن، مهر ورزیدن
دل بازیافتن ؛ دلجویی. استمالت. به دست آوردن دل : حاجب رفت تا دل خواجه باز یابد. . . تا دل خواجه تباه نشود. ( تاریخ بیهقی ) .
استمالت

تسلی، عطوفت، ملاطفت، مهربانی، ناز، نواخت، نوازش
نواخت
دلداری، تسلی دادن
فرافکنی
تلاش برای کاستن ناراحتی و نگرانی شخصی که از ما. یا از غیر ما ناراحت شده . دلجویی میتواند به صورت کلامی باشد یا با عملکردی موجب شادی و کاهش ناراحتی را فراهم آورد
تفقد
دلجویی یعنی نوازش کردن کسی، محبت کردن به کسی
استمالت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس