دلتنگ کردن


معنی انگلیسی:
depress, dispirit

لغت نامه دهخدا

دلتنگ کردن. [ دِ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تنگدل کردن. ضیق صدر را سبب شدن. مغموم کردن. ملول کردن. غمگین کردن.

فرهنگ فارسی

تنگدل کردن . ضیق صدر را سبب شدن .

مترادف ها

anguish (فعل)
دلتنگ کردن، غمگین شدن، نگران شدن، نگران کردن

depress (فعل)
دلتنگ کردن، کم بها کردن، افسرده کردن، دژم کردن، از ارزش انداختن

mope (فعل)
دلتنگ کردن، افسرده کردن، افسرده بودن

فارسی به عربی

اکتیاب , الم

پیشنهاد کاربران

دل تنگ کردن ؛ افسردگی و ناشکیبایی نشان دادن. ناصبوری کردن. مضطرب و پریشان شدن : ایوب. . . هفت سال در آن رنج بماند که هیچ دل تنگ نکرد و صابر بود. ( مجمل التواریخ و القصص ) .
دل تنگ مکن که پتک و سندان
...
[مشاهده متن کامل]

پیوسته درم زنند ودینار.
سعدی.
وز غم اوتنگ مکن نیز دل
صبر همی کن که شب آبستنست.
سعدی.

دل تنگ کردن: متاثر شدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۲۲۲ ) .

بپرس