دلبر

/delbar/

مترادف دلبر: آشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول

معنی انگلیسی:
attractive, lover, ravishing, sweetheart, valentine, charming, coquettish, siren, coquesttish

فرهنگ اسم ها

اسم: دلبر (دختر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: del bar) (فارسی: دلبر) (انگلیسی: del bar)
معنی: دارای زیبایی، جذابیت و توانایی جلب عشق و علاقه ی دیگران، معشوق، زیبا، جذاب
برچسب ها: اسم، اسم با د، اسم دختر، اسم فارسی، اسم طبیعت

لغت نامه دهخدا

دلبر. [ دِ ب َ ] ( نف مرکب ) دل بَر. دل برنده. || برنده دل. دلربا. آنکه دلهای عشاق به حسن و کرشمه برد. ( شرفنامه منیری ). آنکه دل می رباید. ( ناظم الاطباء ) :
ای غالیه زلفین ماه پیکر
عیار و سیه چشم و نغز و دلبر.
خسروی.
مثال بنده و تو ای نگار دلبر من
به قرص شمس و به ورتاج سخت می ماند.
آغاجی.
یکی ماه رویست نام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشک بوی.
فردوسی.
نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف
دلبر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است.
فرخی.
به باغی چو پیوستن مهر خرم
به باغی چو رخساره دوست دلبر.
فرخی.
نبینی باغ را کز گل چگونه خوب و دلبر شد
نبینی راغ را کز لاله چون زیبا و درخور شد.
فرخی.
شه روم را دختری دلبر است
که از روی رشک بت بربر است.
اسدی.
زلف تو که هم دلبر و هم دلدار است
هندوی دزد است و پاسبانی داند.
کمال اسماعیل.
|| دل نشین. شیرین. زیبا. جذاب. دلربا :
گوزنست اگر آهوی دلبر است
شکاری چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
میان زاغ سیاه و میان باز سفید
شنیده ام ز حکیمی حکایت دلبر.
عنصری.
چون فاخته دلبر، برتر پرد از عرعر
گویی که بزیر پر، بربسته یکی جلجل.
منوچهری.
فریش آن فریبنده زلفین دلکش
فریش آن فروزنده رخسار دلبر.
؟ ( از لغت فرس اسدی ).
صنع تو به دور دور گردون
آمیخته رنگهای دلبر.
ناصرخسرو.
زآسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش
سیاره ها نیلوفرش بر آفتاب انداخته.
خاقانی.
|| از اسماء معشوق است. ( آنندراج ). معشوق و معشوقه و محبوب. زن نازنین و نگار. ( ناظم الاطباء ) :
تا همه مجلس از فروغ چراغ
گشت چون روی دلبران روشن.
رودکی.
از شبستان به بشکم آمد شاه
گشت بشکم ز دلبران چون ماه.
رودکی.
دلبرا دو رخ تو بس خوب است
از چه با یار کار گست کنی.
عماره.
چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مهر خرسندی به دل بر.
لبیبی.
بخفت و چو خورشید از خاوران
برآمد بسان رخ دلبران.
فردوسی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

برنده دل، محبوب، معشوق
( صفت ) آنکه دل میرباید معشوق محبوب .

فرهنگ معین

(دِ بَ ) (ص فا. ) محبوب ، معشوق .

فرهنگ عمید

۱. کسی که با زیبایی خود دیگری را فریفته و دل باختۀ خود کند، برندۀ دل.
۲. (اسم ) محبوب، معشوق.

جدول کلمات

جانان

مترادف ها

sweetheart (اسم)
یار، دلارام، معشوقه، عزیز، دلبر، نوعی نان شیرینی بشکل قلب، مامانی

gill (اسم)
تمیز کردن، یار، ابجو، دلارام، دوشیزه، دختر، دلبر، دختربچه، گوشت ماهی، پیمانهای برای شراب، دختر جوان، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب

mistress (اسم)
معشوقه، خانم، کدبانو، بانو، دلبر

girlfriend (اسم)
رفیقه، دلبر

soulmate (اسم)
دلبر

leman (اسم)
معشوقه، فاسق، دلبر

فارسی به عربی

حبیب , عشیقة

پیشنهاد کاربران

ذَغّ
جسور
بع معنای کامل یعنی ( پارک جیمین )
تو گوگل سرچ کن میفهمی
کسی که آخر دوست داشتن است ، خود دوم که خیلی بهتر است، عشق بی نظیر
چجوری بنویسم
چگونه بنویسم
Darling
آشوبگر، ترک، جانان، دلارام، دلبند، دلدار، دلربا، دلنواز، صنم، محبوب، محبوبه، معشوق، معشوقه، نگار، ول

بپرس