در خواب جنگ بینی از آرزوی جنگ
وین از مبارزی بود و از دلاوری.
فرخی.
این هرمز در روزگار خویش یگانه ای بود بقوت و نیرو و دلاوری چنانک او را دلاور سخت زور گفتندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 20 ).دیدم همه دلبران آفاق
چون تو به دلاوری ندیدم.
سعدی.
جوان به غروردلاوری که در سر داشت از خصم دل آزرده نیندیشید. ( گلستان سعدی ).- عرصه دلاوری ؛ میدان جنگ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
دلاوری. [دِ وَ ] ( اِخ ) نام تیره ای از طایفه نوئی ، از ایلات کوه گیلویه فارس. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89 ).