دلام. [ دِ ] ( اِ ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. ( برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت
ترا جزای دلامش دلام باید کرد.
ناصرخسرو.
مرحوم دهخدا در یاددادشتی این کلمه را به ضم اول و مترادف ذُلام به معنی عمل والوچانیدن و شکلک ساختن و ادا و اصول درآوردن آورده و نوشته است «پیانکی » معتقد است که این کلمه فارسی است. || توسنی : چرا گفت کاین را لگامی نسازی
که با آن از او نیز ناید دلامی.
ناصرخسرو.
|| حیلت و فریبندگی. ( لغت فرس اسدی ). مکر. فریب. عشوه : تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام.
( منسوب به رودکی ).
ای گشته جهان و دیده دامش راصد بار خریده مر دلامش را.
ناصرخسرو.
بر من از این پیش روا کرده بودهمچو برین قافله دنیا دلام .
ناصرخسرو.
دل بر تمام توختن وام سخت کن با این دو وام دار ترا کی رود دلام.
ناصرخسرو.
|| اسکدار، یعنی پیک سوار مرتب. صاحب صحاح الفرس در ص 98 در توضیح کلمه اسکدار می نویسد: آنرا [ اسکدار را ] در اصفهان و عراق و اکثر بلاد عجم دلام گویند. ضبط دیگر کلمه «اورام » است -انتهی. اما ظاهراً در این معنی کلمه مصحف «یام » باشد. رجوع به اسکدار در همین لغت نامه شود.دلام. [ دُ ] ( اِ ) پیچ و پیچش و تاب. ( ناظم الاطباء ).