دلالت کردن. [ دَ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) هدایت کردن. راهنمایی نمودن. ( ناظم الاطباء ). راهبری نمودن : اِحراب ؛ دلالت کردن کسی را بر غنیمت. ( تاج المصادر بیهقی ). تنبیه ؛ دلالت کردن بر چیزی که از آن غافل باشد. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || نشانه چیزی بودن. دال بر چیزی بودن. دلالت داشتن : برجها بر سوهای جهان چگونه دلالت کنند. ( التفهیم ص 322 ). مرض اگرچه هایل بود دلالت کلی بر هلاک نکند. ( گلستان سعدی ). بسوخت حافظ و بوئی به زلف یار نبرد مگر دلالت این دولتش صبا بکند.
حافظ.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - راهبر بودن . ۲ - ثابت کردن ٠
مترادف ها
predicate(فعل)
دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن
پیشنهاد کاربران
denote
منطبق بودن
Stand for - - >دلالت کردن بر
راهنمایی کردن نشان دادن
دلیل کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دلالت کردن. دال بودن. نشان بودن. نمودن : نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ سال بود. ( نوروزنامه ) . شتربه گفت سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هراسی و نفرتی افتاده است. ( کلیه و دمنه ) . ... [مشاهده متن کامل]
مبرز و سطل و آلت تغسیل همه بر خادمان کنند دلیل. سنائی.