دلالت داشتن


معنی انگلیسی:
argue, portend, prefigure

لغت نامه دهخدا

دلالت داشتن. [ دَ ل َ ت َ ] ( مص مرکب ) لازم آمدن از موجود بودن چیزی وجود چیزی دیگر. ( ناظم الاطباء ). نشان چیزی بودن : [ برجها ] بر بادها دلالت چگونه دارند. ( التفهیم ص 323 ). || راهبر بودن. رهنمونی داشتن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - راهبر بودن . ۲ - ثابت کردن ٠

مترادف ها

bode (فعل)
پیش گویی کردن، حاکی بودن از، دلالت داشتن، نشانه بودن، شگون داشتن

فارسی به عربی

( دلا لت داشتن (بر ) ) تنبا

پیشنهاد کاربران

نشان بر فلان باشد
دلیل کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دلالت کردن. دال بودن. نشان بودن. نمودن : نیکی و بدی سال اندر جو پدید آید که چون جو راست برآید و هموار دلیل کند که آن سال فراخ سال بود. ( نوروزنامه ) . شتربه گفت سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هراسی و نفرتی افتاده است. ( کلیه و دمنه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

مبرز و سطل و آلت تغسیل
همه بر خادمان کنند دلیل.
سنائی.

. . . . . . . . Give a foretaste of
نشان از . . . . . . . . . . . داشتن

بپرس