دل ماندن. [ دِ دَ ] ( مص مرکب ) ملول شدن. آزرده شدن : مشو راهی که خر در گل بماندز کارت بیدلان را دل بماند.نظامی.شنیدم که باری سگم خوانده بودکه از من بنوعی دلش مانده بود.سعدی.