چنین است آیین این روزگار
گهی شاد دارد گهی دل فگار.
فردوسی.
اگر شاه ضحاک بدروزگاربه سوگند ما را کند دلفگار.
فردوسی ( ملحقات شاهنامه ).
راز دل هرکسی تو دانی دانی که چگونه دلفگارم.
ناصرخسرو.
سخن بشنو از حجت وباز ره شواگر زو چه مستوحش و دلفگاری.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 427 ).
به فرّ آل پیغمبر شفا یافت ز بیماری دل هردلفگاری.
ناصرخسرو.
کیوان گردست وما شکاریم همه وندر کف آز دلفگاریم همه.
ناصرخسرو.
به لاله گفتم چون دلفگار گشتی گفت دلم بسان دل تو ز خانه رفت فگار.
عمادی ( از سندبادنامه ص 136 ).
با بخت سیه عتاب کردم کز بس سیهیت دلفگارم.
خاقانی.
کجا آید سر من در شماری چه برخیزد ز چون من دلفگاری.
نظامی.
که می گفت شوریده دلفگار.سعدی.